نـــــــــی نما

رویای روز های کودکی ام کشف درمان امراض بود ! تا اینکه به خودم آمدم و دوربین در دستم دیدم .... با دوربین در دست هنوز به فکر درمان بودم که دوباره روزگار قرعه عکاسی به نامم زد . این بار رادیولوژیست شدم !

دل نوشتام

دروازه بندگی ام را به توپ بسته ،

شیطان

تو بیا و دفاع آخرم شو ...

غروب دوازدهم رمضان المبارک  *  حاء . الف

سفارش شهدا

شهید والا مقام حمید رضا محمدی

خود را آماده جنگ های آینده کنید ، زیرا که اسلام همیشه با کفر در جنگ است .

کتابخونه

یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق

کتابی که حضرت امام خامنه ای مد ظله العالی تاکید بر ترجمه آن به زبان های عربی و انگلیسی داشتند . خواندن این کتاب خالی از لطف نیست ...

پربیننده ترین مطالب
پیوندها

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

سوار بر شتر آمد به کوفه . وارد شهر که شد ، کسی جلود آمد . صدایش زد : 

_ آهای مرد ، این ناقه من است . در جنگ از من دزدیده بودندش . تو دزدی !!!

کار به محکمه و حکم خلیفه رسید ...

خلیفه ماجرا را جویا شد . ۵۰ نفر شهادت بر صدق ادعایش دادند . 

شتر را از شتر سوار گرفتند 

شترسوار هر چه کرد ، ادعایش را کسی باور نکرد . 

محکمه پایان یافت .

پیش خلیفه رفت :

_ ای خلیفه این چه حکمی بود ؟؟  شتر من اصلا ناقه نبود ، جمل بود !!!

این مرد هم ادعای ناقه میکرد !

خلیفه دو برابر پول شتر ، به او داد تا دهانش را ببندد !!!

فرق ناقه و جمل را ندانست و حکم کرد .... این شد که شد معاویه !!! 

  • حاء . الف

تو جلسه گفته بود :

یا سوخت 20 درصد برا راکتورامون بدین ، یا خودمون میسازیم !

همشون زده بودن زیر خنده !!!

اما یه مرد به اسم آقا مجید اومد

چک سفید بهش دادند که آقا مجید ،

این کار ، دست خودتو میبوسه

کارو تموم کرد ...

تیتر روزنامه ها این بود :

........... ایران به غنی سازی 20 درصد دست یافت ............

اما چکو پس داد !

علتو که پرسیدن ، گفته بود ،

آدم باید یه کارو

برا خدا بکنه .

تقویم ها به 8 آذر رسیدند .

این بار خودش تیتر روزنامه ها شد :

....................... مجید شهریاری ، ترور شد ...................

امروز ، چهار آذر ماه 1392 :

آقا مجید ، در آستانه سالگرد شهادتت تیتر روزنامه هایمان این بود :

...................  ایران و 1+5 به توافق رسیدند  ...................

آقا مجید ، برای شکم های گرسنه مان ، غنی سازی 20 درصد را متوقف کردیم ...

خیالت راحت ... خونت هم اصلا پایمال نمی شود این روز ها !!!

  • حاء . الف

هر دو از تعطیل شدن ها میگویید ...

تو از تعطیلی تحریم ها

و آن ها همگی ، از تعطیلی راکتور ها ....

الله اعلم ....

  • حاء . الف

دامن زنان ساپورت پوش امروزی

مرد را

به معراج که هیچ ،

به تاراج می برند !!

  • حاء . الف

یکی بود یکی نبود . سالای اول جنگ بود . تو یکی از شهرای مرزی ( با عراق ) . وایساده بود در مدرسه . منتظر بود . تو همین حال و هوا ، داشت به کوچولوی تو شکمش فکر میکرد . دنبال اسم براش میگشت . که اگه دختر باشه مثلا فلان اسم . اگرم پسر باشه فلان اسم رو براش انتخاب میکنیم .

زینگگگگگگگ

صدای زنگ از تو فکر بیرون آوردش . چشماش رفت سمت در مدرسه . دختر کوچولوش رو دید که داره میاد . نشست رو زمین . دستاشو باز کرد . تا دختر کوچولوش رو در آغوش بگیره . اما ....

اما ناگهان آسمان سیاه شد . صدای غرش اومد ... هواپیمای عراقی بود . از اون بالا ، میخواست به این مادر و بچه هاش تبریک بگه .... همه چی سیاه شد . دود بود و آتیش ... و دردناک تر از اون ، پدری که نظاره گر این اتفاق بود ... سه تا پاکت برداشت . یکی برای همسرش . یکی برا دختر 7 سالش . یکی هم برای دخترش که قرار بود چند روز دیگه به دنیا بیاد ..... تیکه تیکه هاشون رو جمع کرد ... از اون روز به بعد دیگه با کسی حرف نزد ...

.

.

.

و من و تویی که خدا کند شرمنده اینان نشویم !!!

  • حاء . الف

طرح نوشت : خیلی وقت بود فقط مینوشتم و طرحی برای نمایش نداشتم . ایضا حرفی هم برای گفتن !!!

اما این بی بی سه ساله نطق کورمان را گویا کرد ... یادتان هست چه قدر زخم زبان ؟؟ که گوشواره هایت کو ؟؟ مگه عمو نداشتی ؟ پس بابای تو کجاست ؟ اصلا بابا داری ؟ و خلاصه یادمان هست بازی راهت ندادند ... عروسک هایشان را به رخت کشیدند ... اما نگاه کن . ضریحش پر از گوشواره و عروسک است .... بی بی با همان دست های بسته ی بی رمق کبود شده ، دستمان را بگیر ....

ربطش به خودم مربوط است : دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است ....

  • حاء . الف