سوار بر شتر آمد به کوفه . وارد شهر که شد ، کسی جلود آمد . صدایش زد :
_ آهای مرد ، این ناقه من است . در جنگ از من دزدیده بودندش . تو دزدی !!!
کار به محکمه و حکم خلیفه رسید ...
خلیفه ماجرا را جویا شد . ۵۰ نفر شهادت بر صدق ادعایش دادند .
شتر را از شتر سوار گرفتند
شترسوار هر چه کرد ، ادعایش را کسی باور نکرد .
محکمه پایان یافت .
پیش خلیفه رفت :
_ ای خلیفه این چه حکمی بود ؟؟ شتر من اصلا ناقه نبود ، جمل بود !!!
این مرد هم ادعای ناقه میکرد !
خلیفه دو برابر پول شتر ، به او داد تا دهانش را ببندد !!!
فرق ناقه و جمل را ندانست و حکم کرد .... این شد که شد معاویه !!!
- ۹۲/۰۹/۰۹
... جایی همین قضیه خوندم و نوشته بود که اون 50نفر هم فرق شتر نر و ماده را نمی دانستند و معاویه به آن مرد گفت : من با همین مردمی که فرق ناقه و جمل را نمی دانند به جنگ با علی میروم! و صفین اتفاق افتاد...
با افتخار لینک شدی هم استانی...
یاعلی