قبله نما را که دست میگیرم
همیشه عقربه اش سمتم بوده !
و همیشه در این فکر که گویا
پشت کرده ام به تو ، دوباره ...
اما غافل از اینکه
تو همیشه در دلم بوده ای و من ،
هیچ وقت نفهمیدم .............................
- ۸ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۲
دروازه بندگی ام را به توپ بسته ،
شیطان
تو بیا و دفاع آخرم شو ...
غروب دوازدهم رمضان المبارک * حاء . الف
شهید والا مقام حمید رضا محمدی
خود را آماده جنگ های آینده کنید ، زیرا که اسلام همیشه با کفر در جنگ است .
یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
کتابی که حضرت امام خامنه ای مد ظله العالی تاکید بر ترجمه آن به زبان های عربی و انگلیسی داشتند . خواندن این کتاب خالی از لطف نیست ...
قبله نما را که دست میگیرم
همیشه عقربه اش سمتم بوده !
و همیشه در این فکر که گویا
پشت کرده ام به تو ، دوباره ...
اما غافل از اینکه
تو همیشه در دلم بوده ای و من ،
هیچ وقت نفهمیدم .............................
مدتی صبر کنید
حاء . الف
در دسترس نیست
بر می گردیم با دست پر
به امید خدا .....................
یا حق .
یوسف فقط یک زلیخا دیده بود ،
آن هم در چه دورانی !
.
.
.
خدایا روزی هزار هزار ، زلیخا در معابر ، رژه می روند
باور کن سخت است
کمک کن !
برداشت از سخن حجت الاسلام ماندگاری ، سمت خدا
نمیدانم
لُنگ ها ، مانتو شده اند
یا
مانتو ها ، لُنگ !
اما خوب میدانم
که ایمانمان ،
بد جور لَنگ میزند ....
نیوتون کور خوانده
فکر میکرد زمین همه چیز را می کِشد
خونت را که به آسمان پرت کرد
به زمین برنگشت
این همان کشش بود که نیوتون نفهمیده بود !
علی اصغر حسین . خون گلویش را که پدر ، به آسمان پرت کرد ، عرشیان به تبرک بردند ....
کمان را برداشت
_ کجا را بزنم ؟
_ مگر سفیدیِ حیایش را نمی بینی ؟
تیر رها شد ....
چشمش را که باز کرد ،
مجذوب ساپورت های رنگارنگ شهر بود !
و حیا ، بی حیا .
بد حال بودم . در بستر خوابیده . طبیبی حاذق آمد بر بالینم . دست دراز کرد . نبضم را گرفت . خوب دردم را فهمیده بود . یک یک نام بلاد ها را می برد . ایران ... سوریه ... ترکیه ... عربستان ... عراق ... تا گفت عراق ، نبضم تند تر شد . این بار نام شهر های عراق را می برد . بغداد ... سامرا ... نجف ... بصره ... کربلا ....... باز نبضم سرعت گرفت . تا نام تو را برد ، در جا نشستم ... آری حسین همان لیلای من است . گفت : دردت فقط به حسین دوا شود ، خلاص ....
بچه که بودیم خاک بازی میکردیم
مادر میامد و مانع میشد :
که لباس هایت کثیف می شوند و خاکی میشوی و ....
اما بزرگتر شدیم
هنوز بازی میکنیم
این بار دنیا بازی !
اما دیگر مادری نیست که بگوید
مواظب باش کثیف می شوی !!!