بعد عمری نوکری
تازه فهمیدم نوکری ات یعنی چه ...
همون موقع که
سقاخونه کوچیک و ساده چهار تا بچه رو دیدم که دستاشون از سرما یخ کرده بود اما
با عشق به عزادارت چای میدادند ....
- ۳ نظر
- ۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۱
دروازه بندگی ام را به توپ بسته ،
شیطان
تو بیا و دفاع آخرم شو ...
غروب دوازدهم رمضان المبارک * حاء . الف
شهید والا مقام حمید رضا محمدی
خود را آماده جنگ های آینده کنید ، زیرا که اسلام همیشه با کفر در جنگ است .
یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
کتابی که حضرت امام خامنه ای مد ظله العالی تاکید بر ترجمه آن به زبان های عربی و انگلیسی داشتند . خواندن این کتاب خالی از لطف نیست ...
بعد عمری نوکری
تازه فهمیدم نوکری ات یعنی چه ...
همون موقع که
سقاخونه کوچیک و ساده چهار تا بچه رو دیدم که دستاشون از سرما یخ کرده بود اما
با عشق به عزادارت چای میدادند ....
محرم نیومده دلم هوای تاسوعا کرده ....
هوای سربند سرخ یا ساقی العطاشا کربلا ...
هوای اون پرچم روی گنبدش
هوای اون مشک پاره ی جلوی حرمش
اون آشفتگی دل تو هیئتش
اون اسم خوشگلش وقتی یه عراقی تلفظش میکرد
اون قسمایی که عراقیا میخورن رو اسمش
ادبش
محبتش
کرمش
باب الحوائج بودنش
یک کلام مردن تو هیئتش ....
سوز دل نوشت : دلم یه گوشه میخاس برا خلوت کردن ... برا همین حرمت شیش گوش شد ...