نفاق یعنی
جانباز صفین
در کربلا
سر حسین را
جدا می کند ....
- ۰ نظر
- ۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۲:۵۶
دروازه بندگی ام را به توپ بسته ،
شیطان
تو بیا و دفاع آخرم شو ...
غروب دوازدهم رمضان المبارک * حاء . الف
شهید والا مقام حمید رضا محمدی
خود را آماده جنگ های آینده کنید ، زیرا که اسلام همیشه با کفر در جنگ است .
یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
کتابی که حضرت امام خامنه ای مد ظله العالی تاکید بر ترجمه آن به زبان های عربی و انگلیسی داشتند . خواندن این کتاب خالی از لطف نیست ...
زندگی را از سه ساله ها و شش ماهه ها آموختم
سن کم بهانه است
باید بزرگ رفت !!
دلم میخواست از همه چی بگم
از گوش و ...
از صورت و ...
از زجر ...
از بی بی شدن کودکی !
از نسوات البارزات ...
از ...
اما میخورم حرف هایم را
بیشتر خوردنی هستند تا شنیدنی !!
تو فاطمه ی کرب و بلایی
فاطمه گشتی تا فاطمیه ها یادمان نرود
حتی در وسط عاشورا
قافله راه افتاده و در آخر مسیر است
چیزی به انتها نمانده ...
اندازه پلک بر هم زدنی مانده تا
خواهری برادر را نشناسد
تا انگشت و انگشتری به غارت رود
تا نوجوانی ، قد بکشد و رشید گردد
تا 6 ماهه ای عزم میدان کند
تا شیر زنی " ما رایت الا جمیلا " گوید ....
تا به قول استادی ، نقطه ای کم شود و حرّ ی پدید آید .
کمر برادری بشکند و عمود خیمه ای بر زمین افتد .
و خلاصه کنم ،
فرصتی نمانده تا دلم را هوایی کنم
هوایی حریم کرب و بلا
و در آستانت مقیم گردم تا بمیرم
و شوم آن غلام سیاهت
" جُون "
یقه بر خود چاک کنم و
اجننی گویم
خلاصه شوم نوکرت .
فرصتی نمانده
حواست باشد ای دل !!!
تا دیدش بهش گفت :
میخوام سر به تنت نباشه
دوس دارم این جوری ببینمت !
خیلی خوشگل جواب داد :
اگه تو میخوای ، چشم !
این شد که عصر عاشورا ،
سرش بالای نی روانه شام بود و
تنش زیر سم اسبان ، میهمان !
السلامُ عَلیَ الرُئوس المُفَرَقَهِ عَن الاَبدان ....
خیلی وقته چیزی ننوشتم و طرحی هم نزدم . خودمونی بگم دست و دلم به طراحی و نوشتن نمیره . یه دوستی گفته بود مشغول طرح های اقتصاد مقاومتی و کلام های نافذ حضرت آقا بریم ، اما فقط شرمندگی این دوست برامون موند . چون اصلا دست و دلم به طراحی نمیره . هر چه میکشم خط میخوره .
تا حالا شده هزار بار به یکی سلام کنی بعد جوابتو نده بعد دوباذه سلام کنی بازم جوابتو نده . بعد دوباره همین طوری هی سلام کنی . بگی تو رو به خدا جوابمو بده دیگه . گناه دارم . دلمو نشکن . جز تو کسی رو ندارم . پناهی ندارم . شما آقایی . شما مهربونی . شما سروری . بعد هیچ جوابی نشنوی . بعد دو دستی بزنی تو سر و صورت خودت و بگی مرگ من جواب بده . آخه چه کار کنم که جوابمو بدی . آره خلاصه این حالت هم برای خودش یه حالته . ایشالله نصیبت نشه .
اصلا ربطی نداره ، شایدم داشته باشه : کاش کسی زودتر از کاروان میرفت و حداقل خار ها را از روی زمین میکند .
در دلم قافله ای به راه افتاده . قافله سالار بانگ میزند .... ای قافله بایست ، مقصد نزدیک است ..
و اما مقصد کجاست ؟ خدا داند .... آنجا که میگفت اعوذ بک .....
هیهات من الغربت